دلخـوشـم بــا غـزلی تــازه همینــم کافیسـت
تــو مــرا باز رسانــدی بــه یقـــینــم کافیـست
قانعـــم بیشتــر از ایــن چــه بخـواهـــم از تــو
گاه گــاهی کــه کنــارت بنشینــم کافیــست
گله ای نیــست مــن و فاصلــه هـا همزادیـم
گاهـــی از دور تــو را خــوب ببینــم کافیـست
آسمانـی! تــو در آن گستــره خـورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همیـن قــدر که بــا حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچــه ی شعــر بچینـــم کافیـست
فکـــر کــردن بــه تـــو یعنی غـزل شور انگیـز
که همیــن شــوق مرا خـوب ترینم کافیست
_ محمد علی بهمنی _
تــو مــرا باز رسانــدی بــه یقـــینــم کافیـست
قانعـــم بیشتــر از ایــن چــه بخـواهـــم از تــو
گاه گــاهی کــه کنــارت بنشینــم کافیــست
گله ای نیــست مــن و فاصلــه هـا همزادیـم
گاهـــی از دور تــو را خــوب ببینــم کافیـست
آسمانـی! تــو در آن گستــره خـورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همیـن قــدر که بــا حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچــه ی شعــر بچینـــم کافیـست
فکـــر کــردن بــه تـــو یعنی غـزل شور انگیـز
که همیــن شــوق مرا خـوب ترینم کافیست
_ محمد علی بهمنی _